دست که به قلم میبری، این کلماتند که خود را به تو تحمیل میکنند و آنگاه است که نشان میدهند از سر درون تو.
و آنگاه است که جلوه میکند آنچه در تو و در ذهن تو ملکه شده است.
کلمات گرچه بخواهی اما نمیتوانند دروغ بگویند . آن هنگام که تو از چیزی میخواهی نوشت که اعتقاد تو نیست ، هر چه بکوشی باز هم دستت را رو میکنند. شاید بنگاری آنچه را که میخواهی، اما کلمات میفهمانند مخاطب را که این حرف تو نیست. با چینششان ، با بزرگی و کوچکیشان ، با غلطهایی که ناخودآگاه در املای تو میآیند و با هزار و یک طریق دیگر از حیثیت خود دفاع میکنند و جز راست را حک نمیکنند.
واژهها پاکند و گر تو بخواهی این پاکی را به تو نیز هدیه میدهند.
واژهها صافند و زلال و گر دست بازیگوش تو هوس گلکردن وجودت را در سر نپروراند ، تو را نیز زلال و شفاف و صاف میگردانند.
کافیست که بخواهی و آنگاه است که تو و دنیای تو لیاقت حضور کلمات را مییابید و این ستیز بین واژه و نثر تو به پایان میرسد.
و چه زیباست دنیای بی ستیز...